ناامیدی زدرخانه ی او ممکن نیست...
ای ضامن آهو...
تونوید رویش باران از سقف بهارانی...
تو مایه ی طراوت گل های ایمانی...
توبرکت جای جای کشور من ٬ایرانی...
خورشید بابوسه بر درگاه توست که روز را آغاز میکندوآنگاه که از تو وبارگاهت دور میشود وقت افولش میرسد...
عجب علمی است علم هیئت عشق
که چرخ هشتمش٬هقتم زمین است
ای منتهای خواهش دل ها...
ای نور مطلق امروز و فردا...
ای پناهگاه آهوان رمیده ی دل های ما...
ای قبله ی حاجات به شوق نشسته...
تو زائرانت را به استطاعت مالشان نمی طلبی...
حاجیان حرم تو با معیار عشق و توفیق و طلب مستطیع میشوند...
زائران تو ابتدا خود را در میقات اشتیاق تطهیر میکنند و سپس با سینه ای سرشار از لقای یار رخت سفر می پوشند وپا به راه وصال می نهند...
گویند نا امیدی زدر خانه ی تو ممکن نیست ومن این را دیدم...
دیدم آن هنگام که احساس میکردم فراموش شده ام...
دیدم آن هنگام که در حال غرق شدن در دریای نا امیدی بودم...
دیدم آن هنگام که دعوتنامه ی آمدن به دیارت را برایم فرستادی...
آه که آن لحظه برای من چقدر به یادماندنی و دوست داشتنیست...
لحظه ای که احساس کردم دوباره متولد شده ام...
مولای من:
به عنایت نظری کن که من دلشده را
نرود بی مدد لطف تو کاری از پیش